بوی عطرت کوچه را دارد روانی می کند ...
با تو راه افتاده آوازی " بنانی "می کند. .....!
سرو هم از اینکه تو با او برابر بوده ای ..
با کناری های خود بلبل زبانی می کند ......
سنگ دیدم پیش پایت می گزد دندان به لب ..
شرم دارد صورتش را ارغوانی می کند ....!
می خروشد در درونم شور بسیاری عجیب .
کوه دل با دیدنت آتشفشانی می کند ......
چشم من وقتی ندارد اختیاری از خودش ...
او به بی شرمی کمی چشمک چرانی می کند .. !
سیب حوای تو از باغ لبت چیدم به شوق ...
چیدنش این بار من را آسمانی می کند .....
عقل گاهی پیش و گاهی پای او پس می رود
ترس و بیم از اینکه چشمت سرگرانی می کند ....!