-
موسیقی
1397/03/29 18:31
-
با همـــه بی ســــرو سامانــیم
1397/03/29 18:27
با همـــه بی ســــرو سامانــیم باز به دنــبال پـــــریـــشانــیم طاقت فرسودگی ام هیچ نیست در پی ویـــران شدنی آنی ام آمــده ام بلکه نــــگاهم کنـــی عاشـــق آن لحظه ی توفانیم دل خوش گرمای کسی نیستم آمــــده ام تا تو بســـــوزانیم آمــــده ام باعطـــش سال ها تا تو کمی عشــــق بنوشانیم ماهـی بــرگشته زدریا شــــدم تا تو...
-
نگاه تو
1394/09/12 13:52
من را به گناهی که " نگاه تو " درآن بود بردند سر دار و .....تو انگار نه انگار ! اوج غم این قصه در این شعر همین جاست: من بی تو پریشان و تو انگار نه انگار دل تنگی و بی هم نفسی حال خرابی ست روی دلم آوار و....توانگار نه انگار دور از تو شده سنگ صبور من دل تنگ... یک گوشه ی دیوار و....توانگار نه انگار جان می کنم و...
-
سوگند
1394/09/12 13:51
دوستت دارم اگر سوگند می خواهد , بگو یا دل سنگت، مرا در بند می خواهد , بگو... ازچه می نالی،مگر عاشق نبودم تا به حال؟ خاطرت ، رنج مرا تا چند می خواهد , بگو... تازگی با دیدنم ، اوقات تلخی می کنی روی شیرین ، چند کیلو قند می خواهد , بگو... پیش از.این ، نام مرا با عشق می راندی به لب بردن نامم اگر ترفند می خواهد , بگو... دل...
-
بخواب آرام
1394/09/12 13:50
بخواب آرام ای عشقم ،که من بیدار بیدارم فراقت تا سحر هر دم، کند بیمار بیمارم بخواب آرامِ جانِ من ،کنارت بودم و هستم بخواب آرام من امشب ،چو هر شب سخت هوشیارم تمام هستی ام خوابی ، برایت شعر می گویم بخواب آرام تا فردا، که من مشتاق دیدارم میان سینه ام بغضی، دل من گریه می خواهد ز ترس بودن بی تو ، ز فکرش نیز بیزارم دلم تنگ...
-
خط به خط
1394/09/12 13:48
چشم هایت با نگاهم بندبازی می کند چشمکت با آبروی خلق بازی می کند خط به خط خاطراتت را خیالت خط به خط با چه وسواسی برایم باز سازی می کند بوسه هایت هر کسی را می برد تا آسمان تا ببینم کی لبت بنده نوازی می کند دست من محتاج دستان تو و دستان تو از نیازش ادعای بی نیازی می کند خنده هایت یک شبه قلب مرا تسخیر کرد خندهایت مثل نادر...
-
نم نم باران خیالی
1394/09/12 13:43
یک چهار شنبه و یک نم نم باران خیالی من باشم و آن دلبر زیبای شمالی در حاشیه ی جنگل سرسبز گلستان یک آتش و طعم خوش یک چای ذغالی تصویر قشنگ نم باران روی آتش یک منظره ی دیدنی و جالب و عالی وقتی که هم آغوش شوند آتش و باران بر داغ و کبودی بزند سرد و زلالی لرزیدن دستش که به دستم گره خورده یا لمس نگاهش که شود حال به حالی من...
-
چه تدبیری مرا
1394/09/12 13:42
مـن کـه مشغولم بکاردل ، چه تدبیری مرا منکــــه بیــــزارم ز کــــارگــل ، چه تزویری مرا منکه سیرابم چنین از چشمه ی جوشان عشق خلق اگــــر با مــن نمی جوشد ، چـه تاثیری مرا منکـــه با چشــــم حقارت عالمی را بنگــــــرم سنگ اگر بر سر بکوبندم ، چه تاثیری مرا...
-
دل نیست کبوتر
1394/09/12 13:41
ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند از گوشهٔ بامی که پریدیم ، پریدیم رم دادن صید خود از آغاز غلط بود حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم کوی تو که باغ ارم روضهٔ خلد است انگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیم سد باغ بهار است و صلای گل و گلشن گر میوهٔ یک باغ نچیدیم ،...
-
سازم بشکست
1394/09/12 13:40
سازم بشکست آخر از آهنگ صدایت ای دوست کجایی که دلم کرده هوایت دیگر تو چرا وا نکنی پنجره ها را کز راه هوا بوی گل آید ز سرایت از کوچه ی ما همچو نسیمی گذری کن می میرم اگر کم بشود مهر و وفایت چنگم شود آشفته سه تارم بنوازد وقتی بسرایم غزلی تازه، برایت بی تابم و یک لحظه ی آرام ندارم بازآ که بیاویزم از آن زلف، رهایت حیران شدم...
-
ﺩﻟﻢ ﻋﺸﻘﯽ ﻫﻮﺱ ﮐﺮﺩﻩ
1394/09/12 13:38
ﺩﻟﻢ ﻋﺸﻘﯽ ﻫﻮﺱ ﮐﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻫﻤﺼﺪﺍ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﮕﻮﯾﻢ " ﺟﺎﻥ " ﻭ ﺑﺎ ﻧﺎﺯﺵ ﺑﮕﻮﯾﺪ " ﺑﯽ ﺑﻼ "ﺑﺎﺷﺪ ﺩﻟﻢ ﻋﺸﻘﯽ ﻫﻮﺱ ﮐﺮﺩﻩ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺍﻫﻞ ﺑﯽ ﻣﻬﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻃﻮﻓﺎﻧﯽ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻧﺎﺧﺪﺍ ﺑﺎﺷﺪ ﺩﻟﻢ ﻋﺸﻘﯽ ﻫﻮﺱ ﮐﺮﺩﻩ ﺷﺒﯿﻪ ﺁﺩﻡ ﻭ ﺣﻮﺍ ﻧﻪ ﻣﻦ ﺩﻟﺴﺮﺩ ﺷﻮﻡ ﺍﺯ ﺍﻭ، ﻧﻪ ﺍﻭ ﺳﺮ ﺑﻪ ﻫﻮﺍ ﺑﺎﺷﺪ ﺩﻟﻢ ﻋﺸﻘﯽ ﻫﻮﺱ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﺮﺯ ﻭ ﻣﻤﻨﻮﻋﻪ ﮐﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻟﻢ ﺗﻨﮕﯿﺪ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﻢ...
-
سپردم دست چشمانت
1394/09/12 13:36
سپردم دست چشمانت شروعِ عشقبازی را بخوان با من که محتاجم سرود دلنوازی را نشستی روبروی من ، تلاقی گُم شده در ما کسی جز من نمی فهمد غم خطِّ موازی را دلم می خواست دستانت چراغ هر شبم می شد کنارت تکیه می دادم درخت بی نیازی را همیشه در خیال خود تو در آغوش من هستی چه استادم در این شب ها به یادت صحنه سازی را برای جشن مرگِ من...
-
کمی راه بیا
1394/09/12 13:35
دل من عاشق زارست ،کمی راه بیا نفس ات بوی بهارست، کمی راه بیا زندگی بی تو برایم غم دل خوردن و بس سر من بی تو به دار است ، کمی راه بیا چه جهانی،چه زمانی،همه اش دلهره است خنده ات عشق و قرار است کمی راه بیا تو عزیزی، تو طبیبی ، تو سراسر عشقی قلب من بی تو دچار است کمی راه بیا همه عمرم شده پاسوز دو چشمت گل من ناز کردن به چه...
-
عجب صبری خدا دارد
1394/09/12 13:34
عجب صبری خدا دارد اگر من جای او بودم . همان یک لحظه ی اول ، که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان ، جهان را با همه زیبایی و زشتی ، به روی یکدگر ، ویرانه می کردم . عجب صبری خدا دارد ! اگر من جای او بودم . که در همسایه ی صد ها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم ، نخستین نعره ی مستانه را خاموش آن دم ، بر لبِ ،...
-
قلم میزند دلم
1394/09/12 13:31
چندیست عاشقانه قلم میزند دلم از ماجرای چشم تو دم میزند دلم نام تو از شبی که به رگهای من دوید یک در میان برای خودم میزند دلم این را که مردمان ضربان نام کرده اند دست خوشی است بر سر غم میزند دلم روزی هزار بار ورقهای کهنه را مشتاق و بی قرار به هم میزند دلم هر جا به سبز خاطره های تو میرسد انگار در بهشت قدم میزند دلم یک شب...
-
غرق شکوه
1394/09/12 13:25
دل غرق شکوه هست و شکایت نمی کند چندیست از فراق، روایت نمی کند دارد مرا به ورطه ی تردید می کشد جز سوی شک و شبهه هدایت نمی کند اینجا کسی نشسته به تشویش ذهن ها از ما بجز سکوت، حکایت نمی کند ای مدعی! تلاش مکن، دور، دورِ ماست ویروس تو به عشق سرایت نمی کند دل می زند به ساحت دریای بی خودی این عشق، مثلِ عقل درایت نمی کند یک...
-
خواب مجنون
1394/09/12 13:24
دید مجنون را شبی لیلا به خواب کاسه ای در دست دارد خیس آب گفت او را چیست ای شیدای من؟ در جوابش گفت ای لیلای من کاسه ی آب است اما آب نیست باده ی ناب است اما ناب نیست اینکه میبینی حاصل افسون توست دسترنج هق هق مجنون توست سوختم در آتش بیداد تو ریختم هر قطره اش با یاد تو ابر بودم تشنه ی لیلا شدم بس که باریدم تو را دریا شدم...
-
هنر کردی
1394/09/12 13:23
اگر عاشق شدی در اوج دلسردی، هنر کردی غریبی را مدد کردی به همدردی، هنر کردی میان جمع بی دردان، اگر با لهجه عرفان چشاندی درد را بر جان بی دردی، هنر کردی اگر شفاف و صاف و ساده ماندی مثل آیینه میان این همه طوفان نامردی، هنر کردی به زیر بارش باران قحطی در کویرستان اگر یک شاخه پر بار پروردی، هنر کردی اگر در ناامیدی ها فقط...
-
چشمهایت معرکه
1394/09/12 13:22
چشمهایت معرکه، چاقوی ِ ابرویت بلا دخل ِ من آورده ای دیگر رجزخانی چرا؟ لرزه ات کم بود تا در خود فرو ریزم شبی این همه پس لرزه های ِ بعد ویرانی چرا؟ ماه ِ کُردی! کشته ات در بیستون جا مانده است دیگر این رقص ِ سنندج تا مریوانی چرا؟ نه سوالی نه جوابی، خودسر و بی پرس و جو می بری با خنده از من دل به آسانی چرا؟ باغت آبادان! به...
-
چشم تو
1394/09/12 13:21
مینویسم یک غزل ، وزن و ردیفش چشم تو قافیه ، موضوع و احساس لطیفش چشم تو مینویسم از تصادف کردنت با قلب خود مینویسم باعث نبض ضعیفش چشم تو مینویسم اعتراف از دل که خونم ریخته حس شور انگیز اقدام کثیفش چشم تو مینویسم یک تفاهم نامه بین عقل و دل نکته سنگین و حساس و ظریفش چشم تو مینویسم یک کتاب آسمانی بعد از این وصف چشمان تو و...
-
با من بمان
1394/09/12 13:20
با من بمان و حرف دلت را دوتا نکن در شهر من علیه دلم کودتا نکن حالا که از بهشت تو جا مانده ام، مرا در پای ایستگاه جهنم رها نکن بگزار پا به شعر من ای حس ناگریز فکر ردیف و قافیه های مرا نکن حق من این نبود دور از تو بشکنم حقم اگر فراق تو باشد ادا نکن کردی دعای صبر...دعایت مرا شکست در حق هیچ آیینه ای این دعا نکن با ابرهای...
-
بوسه ام
1394/09/12 13:20
بوسه ام را می گذارم پشت در قهرکردی , قهرکردم , سر به سر تو بیا , در را تماما باز کن هر چه میخواهی برایم ناز کن من غرورم را شکستم , داشتی ؟ آمدم , حالا تو با من آشتی؟ زین شاخه به آن شاخه پریدن ممنوع در ذهن بجز تو آفریدن ممنوع غیر از تو ورود دیگران در قلبم عمراً ، ابداً ، هیچ ، اکیداً ممنوع
-
ﺧﻮﺩ ﮔﻨﻪ ﮐﺎﺭﯾﻢ
1394/09/12 13:19
ﺧﻮﺩ ﮔﻨﻪ ﮐﺎﺭﯾﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ " ﺷﮑﺎﯾﺖ " ﻣﯽ ﮐﻨﻴﻢ ! ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ، / ﺩﯾﮕﺮﯼ / ﺭﺍ ﻫﻢ "ﻗﻀﺎﻭﺕ " ﻣﯽ ﮐﻨﻴﻢ ! " ﻋﻤﺮ " ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻧﯿﺎ ﻓﺎﻧﯽ ﻭ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻭﺟﻮﺩ … ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻓﺎﻧﯽ / ﺯﻭﺩ ﻋﺎﺩﺕ / ﻣﯽ ﮐﻨﻴﻢ ! ﻣﺎ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﯾﻢ / ﺁﺑﺮﻭ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ / ، ﭘﺲ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﺮﺍ … "ﻋﺸﻖ " ﺭﺍ ﺑﺎ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎﻣﺎﻥ / ﺑﯽ ﺷﺮﺍﻓﺖ / ﻣﯽ ﮐﻨﻴﻢ؟ ﮐﺎﺵ /...
-
چای دم کن
1394/09/12 13:16
چای دم کن با محبت میهمانت میشوم من همان قند دو پهلوی لبانت میشوم در دل تنگم عجب جا کرده ای جانان من گر بخواهی در دل تنگ تو جانت میشوم یک اشاره از تو بنیادِ دلم را میکٓند گر تو خواهی بهتر از جان جهانت میشوم ناز کم کن من که گفتم میخرم ناز تو را آنقدر میخواهمت آهو ، شبانت میشوم شب شدی تو ماه تابم ، روز خورشید منی مهربانی...
-
دوچشم مست تو
1394/09/12 13:16
ای دوچشم مست تودراین حوالی بی نظیر خسته ام ، تنهاترینم ، دست هایم را بگیر قطره قطره آب شد، دل درغمت بی تاب شد زیر خورشید فروزان نگاهت ناگزیر آه اگر صد سال بنشینم تماشایت کنم من نخواهم شد زچشمان تو هرگزسیرسیر باامید با تو ماندن ، ازتو گفتن زنده ام بی تو من می میرم ای بالا بلند سر به زیر بس که دنبال تو راه افتاده ام...
-
مرد چشم و گوش بسته
1394/09/12 13:15
مرد چشم و گوش بسته، مشکلاتش کمتر است شاه بزدل، احتمال کیش و ماتش کمتر است! خوش به حالش! وصف گیسوی تو را نشنیده است هرکه با دیوان حافظ، ارتباطش کمتر است! لرزه بر پایش نمی افتد به هنگام وداع مطمئنا، مصرف چایی نباتش کمتر است! با زبان شاعران شهر خود بیگانه است آب با بنزین که باشد، اختلاطش کمتر است! جایگاه ویژه در دوزخ...
-
دیر کردی نازنینم
1394/09/12 13:14
دیر کردی نازنینم کم کم آذر میرسد عمر آبان ماه هم دارد به آخر میرسد فرصت از کف میرود، امروز و فردا تا به کی؟ فصل عشق و عاشقی هم عاقبت سر میرسد برگهای دفتر پاییز سرخ و زرد شد آخرین برگ سفیدِ کهنه دفتر میرسد زودتر برگرد تا وقتی بجا مانده هنوز میرود پاییزِ عاشق، فصل دیگر میرسد مهر و آبان طی شدند و نوبت آذر رسید نازنینم...
-
من خاکم
1394/09/12 13:13
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی در سینه سوزانم مستوری و مهجوری در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی من سلسله موجم تو سلسله جنبانی از آتش سودایت دارم من و دارد دل داغی که نمی بینی دردی که نمی...
-
لیلی جان
1394/09/12 13:12
دل نده ، نامه نده ، شعر نخوان ، لیلی جان دیگر از چشم من افتاده جهان ، لیلی جان روزگاریست همه عرض بدن میخواهند همه از دوست فقط چشم و دهن میخواهند دیو هستند ولی مثل پری میپوشند گرگهایی که لباس پدری میپوشند آنچه دیدند به مقیاس نظر میسنجند عشقها را همه با دور کمر میسنجند خب طبیعی است یک روزه به پایان برسد...
-
بی خبر امدی
1394/09/12 13:11
بی خبر امدی از راه که نگارم بشوی بلبل خوش نفس باغ بهارم بشوی بر من خسته دل و بی کس و تنها و غریب چو نسیمی بوزی صبر و قرارم بشوی فکرت افتاد به سرم شد همه دردسرم خواهی ایا که تمام کس و کارم بشوی با دو چشمان چو ماهت که پر از عشق و صفاست باعث روشنیه این شب تارم بشوی من که دیوانه و مجنون نگاهت شده ام شود ایا که تو هم مست و...
-
ﺩﺳﺘﺨﻄﯽ ﺩﺍﺭﻡ
1394/09/12 13:06
ﺩﺳﺘﺨﻄﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺮ ﺩﻝ ﺧﻮﺩ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﻋﺸﻖ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﺑﺎ ﻗﻠﺒﻢ ﮐﻪ ﭼﺎﻗﻮ ﺑﺎ ﺍﻧﺎﺭ ﺭﻓﺘﻨﺶ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﻣﺎﺭ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻣﻦ ﮐﺸﯿﺪ ﻣﯽ ﮐﺸﻢ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﺮﺩﺩ ﺩﻣﺎﺭ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺗﺎ ﺑﯿﺎﯾﺪ، ﭼﻮﺏ ﺑُﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺗﺒﺮﻫﺎ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺁﻥ ﺳﭙﯿﺪﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﻮﭺ ﮐﻼﻏﺶ ﺳﻮﮔﻮﺍﺭ ﺣﺮﻑ ﺣﻖ ﮔﻔﺘﻢ ﻭﻟﯽ ﺧﻮﻥ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺷﯿﺸﻪ ﮐﺮﺩ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﮔﻞ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺍﻧﮕﻮﺭ ﺑﺮ ﺑﺎﻻﯼ ﺩﺍﺭ ﺳﻔﺮﻩ ﺍﻡ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﻫﺮ ﮐﺲ ﻭﺍ ﮐﻨﻢ ﺭﺳﻮﺍ ﺷﻮﻡ...
-
لامروّت
1394/09/12 13:05
لامروّت شانه هایت درد بی درمان کیست چشمهای لوتی ات در خلوت دکان کیست پرسشی دارم که میدانی و پنهان میکنی بر تنت عطر دوسیب از محفل قلیان کیست بوسه ی آغشته ات دست که را لک می کند رد پای کوچکت این بار بر ایوان کیست چایی پر رنگ بعد از ظهرها را یادت ست؟ حال لیوان شرابت جفت با لیوان کیست نازنین، هذیان همسایه شبیه اسم توست...
-
غم دل
1394/08/26 15:36
با که گویم غم دل، جز تو که غمخوار منی همه عالم اَگرَم پُشت کند، یار منی دل نبندم به کسی، روی نیارم به دری تا تو رؤیای منی، تا تو مددکار منی راهی کوی توأم، غافله سالاری نیست غم نباشد، که تو خود غافله سالار منی به چَمن روی نیارم، نروم در گلزار تو چمنزار من هستی و تو گلزار منی دردمندم، نه طبیبی، نه پرستاری هست دلخوشم،...
-
هفت پیک عشق
1394/08/25 16:47
پیک اول را ؛!» که در پیمانه ریخت... آبرومان ؛»» در ره میخانه ریخت... پیک دوم را به ؛ » عشق او زدیم.... باده سر شد ؛ما همه هو هو زدیم... پیک سوم را زدیم و سوختیم... تار دل بر پود مستی دوختیم... پیک چهارم پیک اهل راز بود... ساقی بامیخوارگان دمسازبود.. پیک پنجم پرده را از هم درید.. مژده ی کشف وشهوددل رسید.. پیک ششم همرهی...
-
من و تو وباران
1394/08/25 16:46
من باشم و تو باشی و باران،چه دیدنی است بی چتر حس پرسه زدنها نگفتنی است پاییز با تو فصل دل انگیز بوسه هاست با تو صدای بارش باران شنیدنی است خیسم شبیه قطره باران،شبیه تو تصویر خیس قطره باران کشیدنی است این جاده با تو تا همه جا مزه می دهد این راه ناکجای من و تو رسیدنی است باران ببار،بهتر از این که نمی شود من باشم و تو...
-
چشمانت دلم را پیر کرد
1394/08/25 16:43
دیدمت ، انگار چیزى بر دلم تأثیر کرد ... با نگاه ساده ات ، دنیاى من تغییر کرد ... دیدمت ، با لحن آرامى صدایم کردى و ... این دل مغرور ، در لحن صدایت گیر کرد ... غرق آرامش مرا خواندى و گفتى میشود ... با سوالم ذهنتان را هم کمى درگیر کرد ؟! میشود با من بمانى ! ساده… میخواهم تو را ... جمله ای ساده ، دلم را برد و در زنجیر...
-
بوسه ی گیرای تو
1394/08/25 16:43
از لبم هرگز نیفتد بوسه ی گیرای تو تا ابد من ساکنم در کوچه ی رویای تو ماه در چشم ترت همسایه ی من می شود شرم می رقصد میان برکه ی زیبای تو حسن یوسف سبز شد بر گوشه ی پیراهنت صد زلیخا مانده محو قامت عذرای تو گر چه اسرافیل در صور قیامت می دمد باز هم هرگز ندارد قدرت احیای تو با خیالت لابه لای شعرها گم می شوم مثل ِسرگردانی ِ...
-
قصاص نگاه
1394/08/25 16:41
مرا به جرم هزاران گناه می بردند شبی که روح توبر دوش ماه می بردند دوباره آمده بودند تا کرانه درد دلم به جای خودم اشتباه می بردند ترا بخاطر یک آسمان پراز لبخند مرا برای قصاص نگاه می بردند تمام دفتر اشعار من سند می شد به انضمام دلی غرق آه می بردند چقدر قاضی پرونده بدقلق می شد که آبروی تودر دادگاه می بردند همیشه رسم بر...
-
گمان کردم تویی
1394/08/25 16:40
ناگهان آیینه حیران شد،گمان کردم تویی ماه پشت ابر پنهان شد،گمان کردم تویی ردپایی تازه از پشت صنوبرها گذشت... چشم آهوها هراسان شد،گمان کردم تویی ای نسیم بی قرار روزهای عاشقی هر کجا زلفی پریشان شد،گمان کردم تویی سایه ی زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت آتشی دیگر گلستان شد،گمان کردم تویی باد پیراهن کشید از دست گل ها ناگهان عطر...
-
ماه سحرخیزان
1394/08/25 16:39
شبی را با من ای ماه سحرخیزان سحرکردی سحر چون آفتاب از آشیان من سفرکردی هنوزم از شبستان وفا بوی عبیر آید که چون شمع عبیرآگین شبی با من سحرکردی صفا کردی و درویشی بمیرم خاکپایت را که شاهی محشتم بودی و با درویش سرکردی چو دو مرغ دلاویزی به تنگ هم شدیم افسوس همای من پریدی و مرا بی بال و پر کردی مگر از گوشه چشمی وگر طرحی دگر...
-
تو چه دانی
1394/08/25 16:34
تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم ؟ تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من چه جنونی ، چه نیازی ، چه غمی ست ؟ یا نگاه تو ، که پر عصمت و ناز بر من افتد ، چه عذاب و ستمی ست دردم این نیست ولی دردم این است که من بی تو دگر از جهان دورم و بی خویشتن ام پوپک ام ! آهوکم تا جنون فاصله ای نیست از این جا که من ام مگرم سوی تو راهی...
-
درکت میکنم
1394/08/25 16:33
اگر وقت نداری حالم را بپرسی ، درکت میکنم ! اگر وقت نداری با من صحبت کنی ، درکت میکنم ! اگر وقت نداری مرا ببینی ، درکت میکنم ! اما اگر بعد از تمام اینها ، دیگر دوستت نداشتم اینبار نوبت توست که درکم کنی
-
عشق یعنی3
1394/08/25 16:32
عشق یعنی خاطرات بی غبار دفتری از شعر و از عطر بهار عشق یعنی یک تمنا , یک نیاز زمزمه از عاشقی با سوز و ساز عشق یعنی چشم خیس مست او زیر باران دست تو در دست او عشق یعنی ماتهب از یک نگاه غرق در گلبوسه تا وقت پگاه عشق یعنی عطر خجلت ....شور عشق گرمی دست تو در آغوش عشق عشق یعنی "بی تو هرگز ...پس بمان" تا سحر از...
-
رنگ چشمان تو
1394/08/25 16:29
رنگ چشمان تو یاسی می کند احساس را بوسه هایت می دهد طعم خوش گیلاس را شیطنت هایت! دل شوریده شیرین می کند برق چشمانت هوایی کرده هرعکاس را با نفسهایت فضای خانه خوشبو می شود عطر آغوش تو رو کم کرده عطریاس را غرق دراحساس تو بی هیچ ناجی زنده ام حس و حالم بی تحمل کرده هر غواص را چشم از تو برنمی دارم؛ فقط مال ِ منی بعد مدتها...
-
شبها که میگیرد دلم
1394/08/25 16:28
شبها که میگیرد دلم یاد تو را تن میکنم تنها به یاد بودنت، احساس بودن میکنم خود را بغل میگیرمو، از بین این دیوارها تنها به شوق یاد تو،سودای رفتن میکنم وقتیکه جای خالیت،خود را نمایان میکند من در هجوم اشکها،احساس مردن میکنم کم دارد آغوش تو را،این دستهای خسته ام دور از هم آغوشی تو،حس بریدن میکنم این فکرهای لعنتی،این خاطرات...
-
توبه کردم
1394/08/25 16:26
تــــــــــﻮﺑﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﮔﺮ ، ﺑﺎﺩﻩ ﭘﺮﺳﺘﯽ ﻧﮑﻨﻢ ﻣﯽ ﻧﻨﻮﺷﻢ ، ﻧﮑﺸﻢ ﻋﺮﺑﺪﻩ ؛ ﻣﺴﺘــــﯽ ﻧﮑﻨﻢ ﻣﺴﺖ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ؛ ﺗـــﻮﺑﻪ ﻣﺴﺘــﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻋﻬــــــﺪ ﺑﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﮔﺮ ، ﺗـﻮﺑﻪ ﻣﺴﺘﯽ ﻧﮑﻨﻢ ﻋﻬﺪ ﺑﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﮔﺮ ﻣﯽ ﻧﺨﻮﺭﻡ ، ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺣﺎﻝ ﯾﺎ ﺭﺏ ، ﯾﺎﺭﻡ ﺍﮔﺮ ﺳﺎﻗﯽ ﺷﻮﺩ ﻣﯽ ﺑــــﺪﻫﺪ ﻣــــــــــــﻦ ﭼــــــــــــــﻪ ﮐـﻨـــــــــــــــــﻢ
-
یکی بود یکی نبود
1394/08/25 16:25
یکی بود یکی نبود عاشقش بودم عاشقم نبود وقتی عاشقم شد که دیگه دیر شده بود حالا می فهمم که چرا اول قصه ها میگن یکی بود یکی نبود یکی بود یکی نبود . این داستان زندگی ماست . همیشه همین بوده . یکی بود یکی نبود . در اذهان شرقی مان نمی گنجد با هم بودن . با هم ساختن . برای بودن یکی ، باید دیگری نباشد. هیچ قصه گویی نیست که...
-
نجوا می کند
1394/08/25 15:49
دوستت دارم چه اسان فتنه برپامیکند مهر یک بیگانه را در جان ودل جا میکند گرچه پنهان میکنم اما طلوع هرغزل این غروب بی کسی رابی تو معنا میکند مینویسد این قلم از خاطراتت یک نفس شعر من یادتو را در خویش نجوا میکند بردی ازخاطر مرا اما خیالت هرشبی تا سحر دریاد من بیداد و غو غا میکند کاش میشد تا بدانی درنبودنهای تو این دل خسته...
-
نمی دانی چیست
1394/08/25 15:48
تو که عاشق نشدی، درد نمی دانی چیست آنچه غم با دل ما کرد نمی دانی چیست شب به باران نزدی تا که سحر برگردی چتربارانی و شبگرد نمی دانی چیست کوه قبل از فورانش به خودش می لرزد لرزه بر شانه ی یک مرد نمی دانی چیست کنده ای بودم و تبدیل به تابوت شدم آنچه قسمت سرم آورد نمی دانی چیست از غمم هرچه بگویم تو نخواهی دانست تو که عاشق...
-
نمی دانی
1394/08/25 15:47
تو که عاشق نشدی، درد نمی دانی چیست آنچه غم با دل ما کرد نمی دانی چیست شب به باران نزدی تا که سحر برگردی چتربارانی و شبگرد نمی دانی چیست کوه قبل از فورانش به خودش می لرزد لرزه بر شانه ی یک مرد نمی دانی چیست کنده ای بودم و تبدیل به تابوت شدم آنچه قسمت سرم آورد نمی دانی چیست از غمم هرچه بگویم تو نخواهی دانست تو که عاشق...