از لبم هرگز نیفتد بوسه ی گیرای تو
تا ابد من ساکنم در کوچه ی رویای تو
ماه در چشم ترت همسایه ی من می شود
شرم می رقصد میان برکه ی زیبای تو
حسن یوسف سبز شد بر گوشه ی پیراهنت
صد زلیخا مانده محو قامت عذرای تو
گر چه اسرافیل در صور قیامت می دمد
باز هم هرگز ندارد قدرت احیای تو
با خیالت لابه لای شعرها گم می شوم
مثل ِسرگردانی ِ یک موج در دریای تو
صبر هر بیت غزل سر می رود از قافیه
اوج می گیرد نُت ِ دلتنگی ِ آوای تو
حتم دارم در غروبی سرخ پیدا می شود
غنچه های ارغوان بر شاخه ی رعنای تو