سپردم دست چشمانت شروعِ عشقبازی را
بخوان با من که محتاجم سرود دلنوازی را
نشستی روبروی من ، تلاقی گُم شده در ما
کسی جز من نمی فهمد غم خطِّ موازی را
دلم می خواست دستانت چراغ هر شبم می شد
کنارت تکیه می دادم درخت بی نیازی را
همیشه در خیال خود تو در آغوش من هستی
چه استادم در این شب ها به یادت صحنه سازی را
برای جشن مرگِ من به گُل هیچ احتیاجی نیست
تبسّم کن که بسپارم به چشمت عشقبازی را