همه چی

همه چی

ناب ترین ها را از اینجا بخوانید
همه چی

همه چی

ناب ترین ها را از اینجا بخوانید

زندگی آهسته تر

زندگی آهسته تر من خسته ام

کوله بار پاره ام را بسته ام

زخم پایم درد دارد٬ صبر کن

تا کسی مرهم گذارد٬صبر کن


صبر کن در سایه بنشینم کمی

شاید از ابری ببارد شبنمی

وادی رویای من اینجا نبود

روح من همبازی شبها نبود


صبر کن من راه را گم کرده ام

در سیاهی ها تلاطم کرده ام

صبر کن تا راه را پیدا کنم

صبر کن تا کفش خود را پا کنم 

زیر باران

ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺭ ﻧﺴﯿﻢ، ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺑﻮﺳﯿﺪﻡ ﺗﻮﺭﺍ

ﻣﯽ ﺷﮑﻔﺖ ﺍﺯﺩﺍﻣﻨﺖ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎﻥ، ﭼﯿﺪﻡ ﺗﻮﺭﺍ 


ﭼﻨﮓ ﺩﺭ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﮔﯿﺴﻮﯼ ﺗﻮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ 

ﻧﺖ ﺑﻪ ﻧﺖ ﺁﺭﺍﻡ، ﻣﯽ ﺭﻗﺼﯽ ﻭ ﺭﻗﺼﯿﺪﻡ ﺗﻮﺭﺍ


ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﯼ... ﯾﮏ ﻗﻬﻮﻩ ﮔﺎﻫﯽ ﺯﻧﺪﮔﯿﺴﺖ

ﭘﺸﺖ ﻫﻢ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﺑﻪ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﺁﻩ، ﻧﻮﺷﯿﺪﻡ ﺗﻮﺭﺍ


ﺑﻮﺳﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺩﺭ ﺯﻣﯿﻦ ﺗﺸﻨﻪ ﺑﻮﺩ

ﭘﯿﭽﮑﯽ ﺩﺭ ﻣﻦ ﺑﻪ ﭘﺎ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ، ﭘﯿﭽﯿﺪﻡ ﺗﻮﺭﺍ


ﻋﺸﻖ،ﺯﯾﺮ ﭘﻮﺳﺘﻢ ،ﭼﻮﻥ ﻧﻮﺭ ﺩﺭ ﻗﻠﺒﻢ ﺩﻭﯾﺪ

ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺁﺑﺴﺘﻦ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ، ﺗﺎﺑﯿﺪﻡ ﺗﻮﺭﺍ


ﺗﻦ ﺑﻪ ﺗﻦ ﯾﮏ ﺗﻦ ﺷﺪﯾﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺗﺐ ﻫﻢ ﺳﻮﺧﺘﯿﻢ

ﮔﻢ ﺷﺪﻡ، ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺗﻮﺭﺍ 


ﺑﺎ ﺗﻮ ﻫﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺧﺪﺍ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﺎﺳﺖ

ﺑﺎ ﺗﻮ ﺣﺲ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺩﺍﺭﻡ، ﭘﺮﺳﺘﯿﺪﻡ ﺗﻮﺭﺍ


ﺍﺯ ﻗﻨﻮﺗﻢ ﺳﺎﺧﺘﻢ ﻗﺎﯾﻖ، ﺑﻪ ﺁﺏ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ

ﻫﺮ ﻃﺮﻑ ﻓﺎﻧﻮﺱ ﻋﺸﻘﺖ ﺑﻮﺩ، ﭼﺮﺧﯿﺪﻡ ﺗﻮﺭﺍ


ﺑﯿﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺮﻓﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﻧﺸﻨﺎﺧﺘﺖ 

ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ، ﮐﻮﭼﻪ، ﺩﺭﯾﺎ، ﺩﺷﺖ ﻫﺎ... ﺩﯾﺪﻡ ﺗﻮﺭﺍ


ﻫﺮ ﮔﻠﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﮑﻔﺖ ﺍﺯ ﺩﺷﺖ، ﺗﻔﺴﯿﺮ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ 

ﺩﻭﺧﺘﻢ ﭘﯿﺮﺍﻫﻨﯽ ﺍﺯ گل و ﭘﻮﺷﯿﺪﻡ ﺗﻮﺭﺍ ......

آغوش

شبی آغوش روی ِ سایه ات وا کرده ای هرگز؟

خودت را اینهمه دلتنگ معنا کرده ای هرگز؟


دلت کرده هوای ِ سالهای ِ دور ِ خوشبختی؟

دوباره کفشهای ِ کودکی پا کرده ای هرگز؟


پس از عمری سراغ از خود گرفتن ها از این و آن

خودت را از سفر برگشته پیدا کرده ای هرگز؟


شبیه ِ خود کسی را دیده ای در چارچوب ِ در؟

خودت را تنگ در آغوش ِ خود جا کرده ای هرگز؟


خوشآمد گفته ای با ذوق و لرزیده دلت از شوق؟

بفرمـــا تو و هی این پا و آن پا کرده ای هرگز؟


اتاقی دنج ِ تنهایی، چه خوشحالم که اینجایی

میان ِ گریه هایت جشن برپا کرده ای هرگز؟


تو هم مثل ِ منی انگار، تنها همدمت دیوار

گله از بی وفایی های ِ دنیا کرده ای هرگز؟


شماره داده ای وقت ِ خداحافظ ؟ به زیر لب :

"بیا از این طرفها باز" نجوا کرده ای هرگز؟


به رسم ِ یادگاری، عاشقانه زیر ِ شعرت را

تو هم مانند ِ من با بغض امضا کرده ای هرگز؟


کنار ِ صندلی ِ خالی و یک زیر سیگاری

دو فنجان چای ِ یخ کرده تماشا کرده ای هرگز؟


شب است و باز باران پشت ِ شیشه ساز رفتن زد

خودت را بدرقه تا صبح ِ فردا کرده ای هرگز؟

دیوانه شدم

دیوانه شدم در طلبت بس که به دیوان،
هی فال زدم، فال زدم، تا تو بیایی!

"حافظ" خبری از تو ندارد که بگوید ،
میترسم از این بی خبری، ماه رهایی!

از من که دچارت شده ام یاد نکردی،
در وقت سفر با غزل تلخ جدایی!

با این همه تنهایی و رسوایی و دوری،
"شاعر" شده ام تا که بگویم که خدایی!

خال لب تو نقطه ی پرگار وجود است،
اصلا تو خودت دایره ی قسمت مایی

قهرمان غزلیات منی

قهرمان غزلیات منی ...می دانی ...؟
لا به لای غزلم درد مرا ...میخوانی ...؟

گل خورشیدی این باغ پر از اعجازی 
لحظه ها در نفس صبح غزل پنهانی 

مثل آیینه ترک خورده لب احساسم 
و تو در لای همین قاب ترک می مانی 

توی بازار دو چشمان عزیزت گم شد 
دل این برده ی خوش آتیه ی کنعانی 

پای من باز به دنبال تو تاول زده است 
برده ای هوش دلم را به همین آسانی 

تا به معراج رسیدم تو شدی معجزه ام 
غزلم سوره ی عشق است تو شرح آنی .....

قهرمان غزلم... باخبری از دل من 
دوستت دارم و دانم که تو این می دانی...

گاهی چه بی گناه

ﮔﺎﻫﯽ ﭼﻪ ﺑﯽ ﮔﻨﺎﻩ ، ﺩﻟﺖ ﭘﯿﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺩَمیست ﮐﻪ ﺯﻭﺩ ﺩﯾﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ...

ﮔﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺭﻏﻢ ﺗﺸﻨﮕﯽِ ﻋﺸﻖ ، ﻋﺎﻗﺒﺖ
ﺑﺎ ﺣﺴﺮﺗﯽ ﻓﻘﻂ ، ﻋﻄﺸﺖ ﺳﯿﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ...

ﮔﺎﻫﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﻭ ﭼﺸﻢ ﮐﻪ ﺭﺍﻣﺖ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺑﻮﺩ
ﺑﯽ ﺭﺣﻢ ﭼﻮﻥ ﮐﻤﺎﻥ ﮐﻤﺎﻧﮕﯿﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ...

ﮔﺎﻫﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻠﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﻝ ﭘﺮﻭﺭﺍﻧﺪﯾَﺶ
ﺧﺎﺭﺵ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﺕ ﭼﻪ ﻧﻔﺲ ﮔﯿﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ...

ﮔﺎﻫﯽ ﻧﯿﺎﯾﺸﺖ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﻬﺮ ﻭﺻﻞ ﺑﻮﺩ
ﭼﻮﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﻗﺴﻤﺘﺖ ، ﺑﻪ ﺩﻟﺖ ﺗﯿﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ...

ﮔﺎﻫﯽ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﺎﺭﺵ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﮐﻪ ﺩﻟﺮﺑﺎﺳﺖ
ﺑﺎ ﭼﺘﺮِ خاطراتت ﭼﻪ ﺩﻟﮕﯿﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ...

ﮔﺎﻫﯽ ﻣﺴﯿﺮ ﻋﺸﻖ ، ﺯ ﭘﯿﮑﺎﺭ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺩﻝ
ﺍﺯ ﺗﯿﺰﯼ ﻭ ﺧﻄﺮ ، ﭼﻮ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ...

ﮔﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﻣﻨﻄﻘﺖ ﻧﺪﻫﺪ ﭘﺎسخی ﺑﻪ ﺩﻝ
ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﺩﯾﺪ ، ﭼﻪ ﺗﻘﺪﯾﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ...

التماست میکنم

التماست میکنم، با عشق درگیرم نکن

من حریفش نیستم در پنجه شیرم نکن 


تازگیها از تب تند جنون برخاستم

باز با دیوانگهایت زمینگیرم نکن 


قهرمان آرزوهایت نبودم ، نیستم

بی سبب در ذهن خود اینطور تصویرم نکن 


مرد رویایی تو من نیستم بانوی من

با نگاه دلفریبت باز زنجیرم نکن


شاعرم با یک نگاه مست عاشق میشوم

التماست میکنم با عشق درگیرم نکن

عکست را گرفتم

عکست را در دست گرفته ام

و گرد ِ این شهر میان ِ مردمانی

که چشمشان سیراب نمی شود از ورانداز

و زبانشان خسته از گفتن ها

بر طبل ِ رسوایی خود با شوری، شورانگیز می کوبم

عکست را در دست گرفته ام و در پی ِ تو

تمام ِ کسان و ناکسان را با خبر کرده ام

عکست را با نبودنت در دست گرفته ام

تو،

تمام ِ بودنت را کجای این شهر پنهان کرده ای؟

تب عشقت

تب عشقت بدلم ریخت غزل بُرنا شد

پر پروانه و این شمع چقدر زیبا شد


خنده هایت افق صبح و خورشید طلوع

لحظه هایم همه با بودن تو رویا شد


قصد من شهد لبت چیدن و بر چیدن گل

هر شب آن حس تو با جان وفا نجوا شد


من که مست توام و راهی میخانه شدم

وای مجنون غزل راهی این صحرا شد


تو بگو عشق کجا شور و شرر تا بکجا؟

دل من روی دلت روی رخت رسوا شد....

کاش تادل میگرفت

ﮐﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻝ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﯿﺸﮑﺴﺖ

ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ !

ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺭﻭﯼ ﻫﺮ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎﻥ

ﻣﯽ ﻧﻮﺷﺘﻢ "ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ " ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻤﺎﻥ !!!

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺁﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ

ﮐﯿﻨﻪ ﻭ ﻏﻢ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﻝ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﺎﺵ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ

ﺗﺎ ﺷﻮﺩ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﻗﺎﺏ ﺑﻨﺪﮔﯽ

ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﮐﺎﺵ ﻫﺎ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ

ﺩﺭﻣﯿﺎﻥ ﻏﺼﻪ ﻫﺎ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮﺩ

ﺭﺩ ﭘﺎﯼ ﮐﯿﻨﻪ ﻫﺎ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮﺩ

منع مهر

منع مهر غیر نتوان کرد یار خویش را

هر که باشد، دوست دارد دوستار خویش را


هر نگاهی از پی کاریست بر حال کسی

عشق می‌داند نکو آداب کار خویش را


غیر گو از من قیاس کار کن این عشق چیست

می‌کند بیچاره ضایع روزگار خویش را


صید ناوک خورده خواهد جست، ما خود بسملیم

ای شکار افکن بتاز از پی شکار خویش را


با تو اخلاصم دگر شد بسکه دیدم نقض عهد

من که در آتش نگردانم عیار خویش را


بادهٔ این شیشه بیش از ساغر اغیار نیست

بشکنیم از جای دیگر ما خمار خویش را


کار رفت از دست ،وحشی پای بستی کن ز صبر

این بنای طاقت نااستوار خویش را

کمی آهسته تر دنیا

کمی آهسته تر دنیا ،

به شلاق تو در بندم.... دگر هرگز به روی تو،

دمی حتی نمی خندم .... به حدم میزنی ،

اما به جرمی که نمیدانم ... به حکم تلخ تقدیرت ،

گرفتار شب تارم.... ببار باران ز ابر چشم  که این دریای بی زورق  به مشت موج میکوبد  به روی ساحل غیرت 

چه خالی گشتم از بودن 

در این دنیای پوشالی

منم زندانی و انگار تو زندانبان پنهانی...

وای از آن لحظه

وای از آن لحظه که کارَت به نگاهی بکشد

کار و بارت به غمِ چشم سیاهی بکشد


قصه ام قصه ی سرباز غریبی شده که

کار عشقَش به درِ خانه ی شاهی بکشد


این خودش حس غریبیست، نمیدانم چیست؟

اینکه هر روز مرا جانب راهی بکشد


عشق آن است که رودی سرِ عاشق شدنَش

جای دریا تنِ خود را ته چاهی بکشد


روزهاییست که در آتش خود میسوزم

آدمی خلق شده بار گناهی بکشد


گفته بودند که سیگار مضر است ولی

هر که عاشق شده رسم است که گاهی بکشد


در خودم غرق...، گدایی سرِ کوچه میگفت

وای از آن لحظه که کارَت به نگاهی بکشد

بزن دنیا

بزن دنیا بزن رسمت چنین است.....

         سزای دل به تودادن همین است....


بزن که شاخ وبرگم زرد زرداست....

            خزان من، بهارم،سردسرداست....


بزن برجسم من زیراحقیراست....

            بزن نامرد، این حکم اسیر است...


بزن تامست ازاین باده هستم....

          بزن تاپیک آخرمن نشستم....


بزن شایدکه فرداپاک باشم

             جداازتواسیرخاک باشم.....

غروب یه جور فریبه

دنیا عجیب غریبه

یکی کنار دریا

یکی ندیده دریا

یکی عاشق خسته

یکی دلش شکسته

چه باشه چه نباشه

محبت سر جاشه

چه داری چه نداری

تو عزیز روزگاری...!!!

در شادی من شریک باش ای ساعت

در فکر لباس شیک باش ای ساعت

تعجیل بک ، دلم برایش تنگ است

کم عاشق تیک و تاک باش ای ساعت...!!!

این چه عشقیست

این چه عشقی ست که در دل دارم

   من از این عشق چه حاصل دارم 

  

   می گریزی زمن و در طلبت   

   بازهم، کوشش باطل دارم 

    

   باز لبهای عطش کرده  من   

   عشق سوزان تو را می جوید 

  

   می طپد قلبم و با هر طپشی   

     قصه ی عشق تو را می گوید



خدایا

ﺧــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺍﯾﺎ

ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﻏﺮﻭﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺶ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ , ﺑﻪ

ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ

ﻣﯿﺒﺮﻡ ....

ﺧــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺍﯾﺎ

ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﻫﻮﺱ ﭼﻮﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﻭﯾﯽ ﺯﺷﺖ

ﻃﯿﻨﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﺷﺎﺭﻩ

ﻣﯿﮑﻨﺪ , ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯿﺒﺮﻡ ...

ﺧــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺍﯾﺎ

ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﺟﺰ ﺻﺪﺍﯼ ﺗﻮ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﻢ

ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ , ﺑﻪ

ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯿﺒﺮﻡ ...

ﺧــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺍﯾﺎ

ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﺮ ﺩﺳﺘﻬﺎ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ ﺑﯽ ﻫﯿﭻ ﺯﺍﺩ ﻭ

ﺗﻮﺷﻪ ﺍﯼ ,ﺑﻪ

ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯿﺒﺮﻡ .....

ﺧــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺍﯾﺎ

ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﯼ ﺍﻡ ﻓﻘﻂ ﻧﺎﻣﺖ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ

ﻣﯿﺰﻧﻢ , ﺑﻪ ﺗﻮ

ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯿﺒﺮﻡ ...

ﺧــــــــــــــــــــــــــــــــــﺪﺍﯾﺎ

ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﺩﻝ ﮐﻨﺪﻥ ﺍﺯ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﺑﻪ ﻇﺎﻫﺮ

ﺩﺳﺖ ﻧﯿﺎﻓﺘﻨﯽ ﺍﯾﻦ

ﺯﻧﺪﺍﻥ ﮐﻮﭼﮑﺖ " ﺩﻧﯿﺎ " ﺳﺨﺖ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ

ﻣﯿﺒﺮﻡ.

سر آن کوچه خاموش

سر آن کوچه ی خاموش غریبانه نشستم راه آن کوچه بر عمر- عابر دلسوخته- بستم

تن به دیوار فرو کوفتم و سر بشسکستم ، گفتم آخر تو میایی.....

یادم افتاد به پیوند گسسته ، یادم افتاد به پیمان شکسته

یادم افتاد به آن روز جدایی ، یادم افتاد که دیگر نمیایی.....

پیش چشمم همه ی خاطره ها بال گشودند 

یادم آمد که شب مهتابی گرمی دست در دست از آن کوچه گذشتیم

تو بگفتی سر سکوی بزرگی بنشیم ونشستیم

دست در دست نهادیم و دیده بستیم

 کوچه از خاطره پر بار ، سینه از وسوسه سرشار، شهر از همهمه پر بود

تو به انگشت من انگشت گره کردی و گفتی گرهی را که من امروز زدم کس نگشاید 

 هیچ پیمانی از این بیش نپاید

برگی از شاخه ای افتاد ، مرغکی زمزمه سر داد

 آشنایی هم از آن کوچه گذر کرد، به سراپای تو برگشت ونظر کرد 

 تو پریشان شدی ولب بگزیدی ، من 

صدای تپش قلب تورا خوب شنیدم ترس را آنگاه توی چشمان هراسان تو دیدم

 ما دو عاشق، دو گنهکار، گاه بیدار و گهی خواب گذشتیم

زیر باران آن نقره ی مهتاب بزم ، چون آب گذ شتیم

آه ... این کوچه همان است ، همان عطر وهمان بو

 همان رنگ و همان رو ، همان سنگ و همان آب و همان جو

ادامه داره....

بوسه یعنی

بوسه یعنی وصل شیرین دو لب

بوسه یعنی عشق در اعماق شب.


بوسه یعنی مستی از مشروب عشق.

بوسه یعنی آتش و گرمای تب.


بوسه یعنی لذت از دلدادگی

لذت از شب لذت از دیوانگی.


بوسه یعنی حس خوبه طعم عشق.

طعم شیرینی به رنگ سادگی .


بوسه آغازی برای ما شدن.

لحظه ای با دلبری تنها شدن.


بوسه آتش میزند بر جسم و جان .

بوسه یعنی عشق من ، با من بمان.


شرم در دلدادگی بی معنی است .

بوسه بر میدارد این شرم از میان.


طعم شیرین عسل از بوسه است .

پاسخ هر بوسه ای یک بوسه است .


بهترین هدیه پس از یک انتظار .

بشنوید از من فقط یک بوسه است.


بوسه را تکرار می باید نمود.

بوسه یعنی عشق و آواز و سرود.


بوسه یعنی وصل جانها از دو لب.

بوسه یعنی پر زدن ، یعنی صعود


بوسه یعنی شادی و شور و نشاط .

بوسه یعنی عشق خالی از گناه.


بوسه یعنی قلب تو از آن من.

بوسه یعنی تو همیشه مال من

شکر خدا

شکر خدا که نام علی در اذان ماست

ما شیعه ایم و، عشق علی هم ازآن ماست


از یاعلی، زبان و دهان خسته کی شود

اصلا زبان برای همین در دهان ماست


ماشیعه زاده ایم و خدارا هزار شکر

این شیعه زادگی، شرف خاندان ماست


ما عاشق علی شده ایم و بدون شک

این هم ز پاکدامنی مادران ماست

تو چشمات سواله

تو چشمات سواله یه عالم سوال

نگاهت پر از آرزوهای کال

میدونم تو ذهنت چیا میگذره

میبینی تو اما کی عاشقتره

میمونم کنارت درست مثل سایت

از امروز تا هر روز تا اون بینهایت

نمیگیره هیچکس جای خاک پاتو

نمیمیره این عشق قسم میخورم

تا روزی که قلبم هنوز میزنه

تا وقتی که جونی توی این تنه

تو روزای خوب تو روزای بد

همیشه باهاتم قسم میخورم



همیشه باهاتم قسم میخورم

توی لحظه هاتم قسم میخورم

همیشه باهاتم قسم میخورم

توی لحظه هاتم قسم میخورم


♫♫♫


به بارون نم نم به دریا به کوه

به این آفرینش به کشتی نوح

به ماه و ستاره به هفت آسمون

به عشقم به عشقی تا مرز جنون

به لحظه ی دیدار قسم میخورم

دوباره با تکرار قسم میخورم

به عهدی که بستیم قسم میخورم

به هستم به هستیم قسم میخورم


تا روزی که قلبم هنوز میزنه

تا وقتی که جونی توی این تنه

تو روزای خوب تو روزای بد

همیشه باهاتم قسم میخورم


همیشه باهاتم قسم میخورم

توی لحظه هاتم قسم میخورم

همیشه باهاتم قسم میخورم

توی لحظه هاتم قسم میخورم