همه چی

همه چی

ناب ترین ها را از اینجا بخوانید
همه چی

همه چی

ناب ترین ها را از اینجا بخوانید

شکستم

شکستم توبه ام ساقی، تو هم بشکن سر خم را

بزن سنگی بجام می که بشکن بشکن است امشب

شکستم توبه را از بس شکن در زلف او دیدم

دل زاهد شکست از من که بشکن بشکن است امشب

قدح بشکست و دل بشکست و جام باده هم بشکست

خدایا در سرای ما چه بشکن بشکن است امشب

رفیقان خمره بشکستند و ماهم توبه بشکستیم

تو هم اهل دلی بشکن که بشکن بشکن است امشب

صفا دارد شکست ساغر و پیمانه و توبه

بیا در مجمع رندان که بشکن بشکن است امشب

مرا عاشق بدان

گفتم مرا عاشق بدان/ گفتی دگر باشد مگر؟

گفتم تو لیلای منی/ گفتی تو مجنونی مگر ؟

گفتم ندادی دل به من/گفتی تو جان دادی مگر؟

گفتم همه نازت به چند/گفتی خریداری مگر؟

گفتم به هر نرخ و بها/ گفتی که دارایی مگر؟

گفتم نه اما میشوم/ گفتی تو در وهمی مگر ؟

گفتم سرم را میدهم/ گفتی تکان خورده مگر؟ 

گفتم همه جان میدهم/ گفتی که جانداری مگر؟

گفتم شوم دردت دوا/ گفتی طبیبی تو مگر ؟

گفتم پس عشق و عاشقی/ گفتی ثمر دارد مگر؟

گفتم فراموشم مکن/گفتی تو در یادی مگر؟

گفتم بگو آخر رهی/ گفتی بمیری تو مگر ؟

گفتم بمیرم گر بری /گفتی به تو ربطی مگر؟

گفتم دلیلش را بگو / گفتی تو دانایی مگر؟

یک بغل آرامش

ﻣﺸﮑﻞ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ ﺑﻐﻞ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺍﺳﺖ

ﺍﺯ ﻫﻤﯿﻦ ﺭﻭ ﭘﯿﺮﻫﻦ ﺑﺮ ﻋﮑﺲ ﺑﺮ ﺗﻦ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ

ﻋﺎﻗﻼﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺩﺷﻤﻦ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ

ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ

ﮔﻮﻝ ﺍﯾﻦ ﺯﻧﺠﯿﺮﻫﺎﯼ ﺩﻭﺭ ﺗﺨﺘﺶ ﺭﺍ ﻣﺨﻮﺭ

ﻣﺮﺯﻫﺎﯼ ﺳﺮﺯﻣﯿﻨﺶ ﺭﺍ ﻣﻌﯿﻦ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ

ﺷﮏ ﻧﮑﻦ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻣﯽ ﺍﯾﺴﺘﺪ

ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺗﻤﺮﯾﻦ ﭘﺮﯾﺪﻥ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ

ﺳﺮﻧﺦ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻋﺎﻗﻼﻥ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ

ﺳﺮﻧﺨﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺳﻮﺯﻥ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ

ﻣﺸﮑﻞ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ ﺑﻐﻞ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺍﺳﺖ

ﺍﺯ ﻫﻤﯿﻦ ﺭﻭ ﭘﯿﺮﻫﻦ ﺑﺮ ﻋﮑﺲ ﺑﺮ ﺗﻦ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ

ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺳﻮﺧﺖ ﻫﺮﮔﺰ ﮐﺎﺭ ﯾﮏ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ

ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻪ ﯾﺎﺩﺕ ﺷﻤﻊ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ

حالتان خوب است

سلام، صبح قشنگی ست، حالتان خوب است؟

هوای برکه ی چشم زلالتان خوب است؟


از آسمان بلند نگاهتان چه خبر؟

هنوز جنگل سبز شمالتان خوب است؟


چقدر عطر نفس هایتان دل انگیز است

چقدر خاطره ی پارسالتان خوب است


اجازه هست در آغوشتان کشم یک بار؟

اجازه هست بگویم وصالتان خوب است؟


اجازه هست در این صبح خوش ببویمتان؟

به قدر ثانیه ای هم مجالتان خوب است


چقدر اخم به چشم سیاه می آید

کباب کن دلمان را، ذغالتان خوب است


"حضور خلوت انس است و دوستان جمعند 

و ان یکاد بخوانید ..."فالتان خوب است‌

دلم تنگ شده

من دلم تنگ شده ،فاجعه را میفهمی ؟!

عمق دلتنگی و این حال مرا میفهمی؟ 


چون درختی که بریزد همه ی بار و برش 

شده ام مضحکه ی صاعقه ها ،میفهمی؟


رو به موتم همه اینگونه به من خیره شدند 

منم آن روح سراسیمه رها ،میفهمی ؟


قهر تو برده مرا تا درکاتی دیگر 

شده ام کافر و مغضوب خدا، میفهمی ؟


گر خداوند بپرسد که چه می خواهی تو  

من بگویم که تو را، باز ترا میفهمی ...؟

رمز و راز

مرا امشب شبی پر رمز و راز است

زراز ورمزش ایندل در گداز است


چنان یادش مرا افتاده در سر

که مژگان خواهدم شد تا سحر تر


من امشب با خیالش عشق بازم

به هر تاری زمویش دل نوازم


زسازش در دلم شوریست بر پا

نوایش برده ام تا عرش اعلا


زرقص گیسوانش بر برو دوش

بَرد امشب مرا هر دم زسر هوش


رهی خوش میزند با چنگ ونایش

زراهم میبرد با نی نوایش


نه تنها با نگاهش مست مستم

که با لعل لبانش می پرستم


به مستانش چنان دل داده ام من

که از مستی زپا افتاده ام من


چنان ماه رخ او دل فروزست

که شامم از فروغش همچو روز است


شب و گیسو بهم گردند غوغا

چه غوغایی بگو صد فتنه بر پا


شب و گیسو بهم چون دل ببازند

سحر را در نگاهم تیره سازند


مرا تا نام تو ورد زبان است

شبان تیره ام ارام جان است


چو مستم با خیال خویش کردی

دعایم را نثار خویش کردی 

لبم را پونه اگین کن

ﺑﯿﺎ ﺑﺎ ﻃﻌﻢ ﻟﺐ ﻫﺎﯾﺖ ،ﻟﺒﻢ ﺭﺍ ﭘﻮﻧﻪ ﺁﮔﯿﻦ ﮐـــــــــﻦ

ﻭﻋﺸﻖ ﭘﺎﮐﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ،ﺑﻪ ﻣﻬﺮ ﺑﻮﺳﻪ ﺗﻀﻤﯿﻦ ﮐﻦ


ﻫﻢ ﺍﺯ ﺷﻮﺭ ﻏﺰﻝ ﻫﺎﯾﺖ ،ﺑﺴﻮﺯﺍﻥ ﺣﺠﻢ ﻏﻢ ﻫـــﺎﺭﺍ

ﻭﻫﻢ ﻃﺮﺡ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺭﺍ ،ﺑﻪ چشم ﺷﻌﻠﻪ ﺁﺯﯾﻦ ﮐــــﻦ


ﺑﻪ ﺗﻦ ﮐﻦ ﺩﺍﻣﻦ ﮐﺮﺩﯼ ،ﭘﺮ ﺍﺯﭼﯿﻦ ﭼﯿﻦ ﻃﻨـــــﺎﺯﯼ

ﺑﺮﻗﺼﺎﻥ ﭼﺸﻢ ﺁﻫﻮ ﺭﺍ ،ﻫﻮﺍ ﺭﺍ ﻏﺮﻕ ﺷﺎﻫﯿﻦ ﮐـــﻦ


ﺑﺰﻥ ﺩﺭ ﺑﯿﺴﺘﻮﻥ ﺍﻣﺸﺐ ،ﺩﻭ ﺭﮐﻌﺖ ﺍﺯ ﻏﺰﻝ ﺑــﺎ ﺩﻑ

ﻭﻓﺮﻫﺎﺩ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ،ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﮐـــــﻦ


ﻣﻦ ﻭ ﻧﻮﺭﻭﺯﻭ ﺑﯽ ﺳﻨﺒﻞ ،ﺗﻮ ﻭﺟﺎﺩﻭﯼ ﺭﻗﺺ ﮔـــــﻞ

ﺑﯿﺎ ﻭ ﻫﻔﺖ ﺳﯿﻨﻢ ﺭﺍ ،ﺑﻪ ﺳﯿﺐ ﮔﻮﻧﻪ ﺗﺰ ﺋﯿﻦ ﮐــﻦ


ﮔﺮﻩ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻦ ،ﺑﻪ ﺯﻟﻒ نسترن ﻫﺎﯾـــــــﺖ

ﺑﯿﺎ ﻭﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻢ ﺭﺍ ،ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻭﯾﺮﺍﻧﻪ تعیین ﮐـــــــــﻦ

عزیزم بغلم کن

سردم شده بدجور عزیزم بغلم کن

یخ کردم از این سوز دمادم بغلم کن


این شهر همه در پی حرفند و حسودند

آهسته و پیوسته و کم کم بغلم کن


من داوطلب آمده ام تا که بمیرم

اینجاست همان خط مقدم بغلم کن


گیریم که پیش از همه با این عمل زشت

رفتیم جهنم، به جهنم بغلم کن


حتی بشود محشر عظیمی همه دنیا

ای رهبردل معظمم بغلم کن


انکحت و زوجت دلم عاقد وشاهد

ای_عشق_شدم_من_به_تو_محرم_ بیا و-بغلم_کن

شیرین ترین آواز

ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺗﺮﯾﻦ ﺁﻭﺍﺯ ﭼﯿﺴت؟

ﭼﺸﻢ ﻏﻤﮕﯿﻨﺶ ﺑﻪ ﺭﻭﯾﻢ ﺧﯿﺮﻩ ﻣﺎﻧﺪ

ﻗﻄﺮﻩ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﻜﺶ ﺍﺯ ﻣﮋﮔﺎﻥ ﭼﻜﯿﺪ


ﻟﺮﺯﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﺵ ﺑﻪ ﮔﯿﺴﻮﯼ ﺑﻠﻨﺪ

ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﻏﻤﻨﺎﻙ ﺧﻮﺍﻧﺪ


ﻧﺎﻟﻪ ﺯﻧﺠﯿﺮﻫﺎ ﺑﺮ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ

ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺁﻧﮕﻪ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺑﮕﺴﻠﻨﺪ


ﺧﻨﺪﻩ ﺗﻠﺨﯽ ﺑﻪ ﻟﺐ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ

ﺁﺭﺯﻭﯾﯽ ﺩﻟﻜﺶ ﺍﺳﺖ ﺍﻣﺎ ﺩﺭﯾﻎ


ﺑﺨﺖ ﺷﻮﺭﻡ ﺭﻩ ﺑﺮﯾﻦ ﺍﻣﯿﺪ ﺑﺴﺖ

ﻭ ﺁﻥ ﻃﻼﯾﯽ ﺯﻭﺭﻕ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺭﺍ


ﺻﺨﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺳﺎﺣﻞ ﻣﻐﺮﺏ ﺷﻜﺴﺖ

ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻟﺮﺯﯾﺪﻥ ﺍﺯ ﺩﺭﺩﯼ ﻛﻪ ﺗﻠﺦ


ﺩﺭ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺩﻝ ﺍﻭ ﻣﯽ ﮔﺮﯾﺴﺖ

ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺑﻨﮕﺮ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﻛﻮﺭ


ﭼﺸﻢ ﻫﺮ ﺍﺧﺘﺮ ﭼﺮﺍﻍ ﺯﻭﺭﻗﯽ ﺳﺖ

ﺳﺮ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﮔﻔﺖ


ﭼﺸﻢ ﻫﺮ ﺍﺧﺘﺮ ﭼﺮﺍﻍ ﺯﻭﺭﻗﯽ ﺳﺖ

ایﺩﺭﯾﻐﺎ ﺷﺒﺮﻭﺍﻥ ! ﻛﺰ ﻧﯿﻤﻪ ﺭﺍﻩ


ﻣﯽ ﻛﺸﺪ ﺍﻓﺴﻮﻥ ﺷﺐ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏﺷﺎﻥ

ﮔﻔﺘﻤﺶفاﻧﻮﺱﻣﺎﻩ


،میﺩﻫﺪﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺑﯿﺪﺍﺭﯼ ﻧﺸﺎﻥ

ﮔﻔﺖاﻣﺎ ﺩﺭ ﺷﺒﯽ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﮔﻨﮓ


ﻫﯿﭻ ﺁﻭﺍﯾﯽ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ

ﮔﻔﺘﻤﺶاﻣﺎ ﺩﻝ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺗﭙﺪ


ﮔﻮﺵ ﻛﻦ ﺍﯾﻨﻚ ﺻﺪﺍﯼ ﭘﺎﯼ ﺩﻭﺳﺖ

ﮔﻔﺖاﯼﺍﻓﺴﻮﺱ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﻡ ﻣﺮﮒ


ﺑﺎﺯ ﺻﯿﺪ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﯼ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﺮﻧﺪ

ﺍﯾﻦ ﺻﺪﺍﯼ ﭘﺎﯼ ﺍﻭﺳﺖ


ﮔﺮﯾﻪ ﺍﯼ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺩﺭ ﻣﻦ ﺑﯽ ﺍﻣﺎﻥ

ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺍﺷﻚ ﻫﺎ ﭘﺮﺳﯿﺪﻣﺶ


ﺧﻮﺵ ﺗﺮﯾﻦ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﭼﯿﺴﺖ ؟

ﺷﻌﻠﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﭼﺸﻢ ﺗﺎﺭﯾﻜﺶ ﺷﻜﻔﺖ


ﺟﻮﺵ ﺧﻮﻧﻦ ﺩﺭ ﮔﻮﻧﻬﺎﺵﺁﺗﺶﻓﺸﺎﻧﺪ

ﮔﻔﺖ لبخندی ﻛﻪ ﻋﺸﻖ ﺳﺮﺑﻠﻨﺪ


ﻭﻗﺖ ﻣﺮﺩﻥ ﺑﺮ ﻟﺐ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﻧﺸﺎﻧﺪ

ﻣﻦ ﺯ ﺟﺎ ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻢ ﺑﻮﺳﯿﺪﻣﺶ

در دلم

باز امشب از خیال تو غوغاست در دلم

آشوب عشق آن قد وبالاست در دلم


خوابم شکست و مردم چشمم به خون نشست

تا فتنه خیال تو برخواست در دلم


ز ین موج.اشک تفته وطوفان آه سرد

ای دیده هوش دار که دریاست در دلم


من نای خوش نوایم و خاموشم ای دریغ

لب بر لبم بنه  که نواهاست در دلم


گم شد زچشم سایه نشان تو  وهنوز 

صد گونه داغ عشق تو پیداست در دلم

گله ای نیست

ﺍﺯﺩﺳﺖ ﻋﺰﯾﺰﺍﻥ ﭼﻪ ﺑﮕﻮﯾﻢ ؟ ﮔﻠﻪ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ

ﮔﺮﻫﻢ ﮔﻠﻪ ﺍﯼ ﻫﺴﺖ، ﺩﮔﺮ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ‌


ﺳﺮﮔﺮﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺯﺧﻢ ﺯﺩﻥ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮﻡ

ﻫﺮﻟﺤﻈﻪ ﺟﺰﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﻣﺮﺍ ﻣﺸﻐﻠﻪ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ


ﺩﯾﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﺍﺑﺎﻥ ﺟﻬﺎﻧﻢ

ﺑﺮ ﺳﻘـﻒ ﻓﺮﻭﺭﯾﺨﺘـــــﻪ ﺍﻡ ﭼﻠﭽﻠﻪ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ


ﺩﺭﺣﺴـــــﺮﺕ ﺩﯾـﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﺁﻭﺍﺭﻩ ﺗﺮﯾﻨﻢ

ﻫﺮﭼﻨﺪ ﻛـﻪ ﺗــﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ


ﺑﮕﺬﺷﺘﻪ ﺍﻡ ﺍﺯ ﺧﻮﯾﺶ ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﺗﻮﮔﺬﺷﺘﻦ

ﻣﺮﺯﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺸﮑﻞ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ


ﺳﺮﮔﺸﺘﻪ ﺗﺮﯾﻦ ﻛﺸﺘـﯽ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺯﻣﺎﻧﻢ

ﻣﯽ ﮐﻮﭼﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺭﻫﮕﺬﺭﻡ ﺍﺳﻜﻠﻪ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ


ﻣﻦ ﺳﻠﺴﻠﻪ ﺟﻨﺒﺎﻥ ﺩﻝ ﻋﺎﺷﻖ ﺧﻮﯾﺸﻢ

ﺑﺮ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺳﺎﯾﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺳﻠﺴﻠﻪ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ


ﯾﺦ ﺑﺴﺘﻪ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺑﻬﻤﻦ

ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻋﺰﯾﺰﺍﻥ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻗﺎﻓﻠـــﻪ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ

نیمه گمگشته ات

نیمه گمگشته ات را دیر پیدا میکنی

سر بجنبانی خودت را پیر پیدا میکنی


در مدار روزگار و گردش چرخ فلک

عاقبت روزی تو هم تغییر پیدا میکنی


کودکی چون بادبادک با نسیمی میرود

خویش را بازیچه تقدیر پیدا میکنی


عشق را در انتظار تلخ و بی پایان خود

در غروب جمعه ای دلگیر پیدا میکنی

 

میرسی روزی به آن چیزی که میخواهی ولی

در رسیدنهای خود تغییر پیدا میکنی


چشم میدوزی به او از دور و میپرسی چرا

نیمه گمگشته ات را دیر پیدا میکنی...

فقط

عشق کفاره ی یک لحظه نگاه است فقط ! 

مثل افتادن از چاله به چاه است فقط ! 

بارِ فریاد و فغانش به دلت می افتد 

اوج ظاهر شدنش در دو سه آه است فقط ! 

اولش چشم به در دوختن و زل زدن است 

آخرش خیره شدن های به ماه است فقط ! 

مثل آن اسب سفیدی است که بعد از رفتن 

آنچه جا مانده از آن رد سیاه است فقط ! 

عشق با پیچ و خمش خوب به من فهمانده 

« دوستت دارم » آذوقه ی راه است فقط ! 

عشق فهمانده که یک کوه اگر عاشق شد 

متلاشی شدنش با پر و کاه است فقط !

فنجان را شکست

ﻗﻬﻮﻩ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺖ

ﭼﺎﯼ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﯿﺪ ﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺖ

ﻋﺎﺷﻘﺶ ﺑﻮﺩﻡ، ﺩﻝ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺖ

ﺍﻭ ﻧﻤﮏ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﻧﻤﮑﺪﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺖ

ﺣﺎﻝ، ﺍﻭ ﻫﺴﺖ ﻻﯾﻖِ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻫﺴﺖ

ﻻﯾﻖِ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﺁﺩﻣﻬﺎﯼ ﭘَﺴﺖ

ﻣﻦ ﻫﻢ ﻣﺴﺖ ﺍﺯ ﻣِﯽ ﻭ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺑﺪﺳﺖ

ﺯﯾﺮﺳﯿﮕﺎﺭﯾﻢ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟!

ﯾﺎﺩﻡ ﺁﻣﺪ، ﻟﻌﻨﺘﯽ ﺁﻧﺮﺍ ﺷﮑﺴﺖ!

ﭘُﺮ ﺯِ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﺏ ﻋﮑﺲ.. ﺭﺍﺳﺘﯽ

ﻋﮑﺴﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﯾﺎﺩﺕ ﻫﺴﺖ؟؟

ﺍﯾﻦ ﯾﮑﯽ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﮑﺴﺖ . . .

قهوه

فکر کن قهوه بنوشی ته فالت باشد

بعد از این دیدن او فرض محالت باشد


از خدا ساده بپرسی که تو اصلا هستی !؟

گریه ات باعث تکرار سوالت باشد


چمدان پر بکنی خاطره ها را ببری

عکسهایش همه عمر وبالت باشد


روز و شب قصه ببافی که تو را می خواهد

باز پیچیده ترین شکل خیالت باشد


توی تنهایی خود فکر مسکن باشی

قرص اعصاب فقط شامل حالت باشد


...

"ای که از کوچه معشوقه ما می گذری"

قسمت ما نشد این عشق...

حلالت باشد...

نا مهربانی

مهربان هستی ولی نامهربانی می کنی

شور در سر داری و داری جوانی می کنی


مرغ عشقی و پر از حسرت نگاهت می کنم

دورترها می نشینی نغمه خوانی می کنی


تا بسوزانی دل این شیر در زنجیر را

شوخ و شنگ و دلربا آهو دوانی میکنی


من نمی دانم چرا وقتی قرار بوسه نیست

باز هم لب های خود را ارغوانی می کنی


مطمئن هستم برای کشتن من اینچنین 

پلکها را تیر و ابرو را کمانی می کنی


روز روشن بافه بافه شانه بر مو میکشی

روی هم می ریزی و با شب تبانی میکنی


تا میایم بیخیال گریه ی هرشب شوم

با خیالت می رسی پادرمیانی می کنی


خود بگو اصلا چه معنی می دهد این کارها

آخرش از دست خود من را روانی می کنی

درگیر چشمانت

شدم درگیر چشمانت، تو از آغوش پاییزی

تو حتی باخیالت هم، به فکرم شعر میریزی


منم که تند و بی پروا برایت شعر می گویم

تو هم بر عکس من هستی شدیدا اهل پرهیزی


برایت شعر میسازم تمام خاطراتم را

تو خیلی ساده می گویی عجب شعر غم انگیزی


نگاهت آتشین باشد،دلت مانند یک برکه

گره در دست تو مانده که ذوقم را برانگیزی


بیا خوبی کن و یکبار،صرف از فعل رفتن کن

چه بگریزی زابیاتم که بر زخمم نمک ریزی


عجب چشمی تو داری که برایش شعر میسازم

تو هم در جام من هر دم غمی روی غمی ریزی.....

آفرین

ریختی بر شانه ات موی شرابی آفرین

مست و پاتیل توام امشب حسابی آفرین


کرده ای آرایش و الحق که محشر گشته ای

ست شده لب های قرمز چشم آبی آفرین


میوه ی ممنوعه ای بد جور چشمک می زنی

عصر در باغ غزل وقتی که خوابی آفرین


در مفاتیح الجنان افسوس در باب وصال

جستجو کردم ندیدم هیچ بابی آفرین


سن و سالت بیست است بدجورجا افتاده ای

چون شراب کهنه ای هرچند نابی آفرین


توی یخبندان این عصر پر از بهمن هنوز

عاشقان خویش را چون آفتابی آفرین


" من وکیلم " شاه ماهی توی تور انداختم

گفت عاقد:" کرده ای خوب انتخابی آفرین

غزل شروع می شود

غزل شروع می شود به نام بیقرار تو...

قلم به رقص می رود،فقط به افتخار تو...


چه عاجزند واژه ها برای از تو گفتنم

به این دلیل می شوم همیشه شرمسار تو...


چه کرده عشق...عشق کن.. ترادف تضاد ها...

چه فصلهای عاشقی...خزان من...بهار تو...


به لطف لطف های تو،زده فراق سیلی ام

شدید مانده جای آن،شده است یادگار تو...

خسته ام

از سکوتم می نویسم تا بدانی خسته ام،،،

بی هوایت کنج پستوهای غم یخ بسته ام،،،


بی تو بی تابی دراین برزخ به جانم خمیه زد،،،

من هنوز این بغض راازرفتنت نشکسته ام،،،


با خیالت روزها را بی صدا سر می کنم،،،

بی تو دارم بی کسی راتازه باورمیکنم،،،


از کلامم هرکسی شیدایی ام را خوانده است،،،

یاد چشمانت مراازهرنگاهی رانده است،،،


کاش بودی تا بهارم غرق بی رنگی نبود،،،

کاش در تقدیر ما دوری ودلتنگی نبود،،،