همه چی

همه چی

ناب ترین ها را از اینجا بخوانید
همه چی

همه چی

ناب ترین ها را از اینجا بخوانید

خانه ی صحرایی

می خواهم از این آینه ها خانه بسازم
یک خانه برای تو جداگانه بسازم

یک خانه ی صحرایی بی سقف پُر از گُل
 با دور نمای پَرِ پروانه بسازم

من در بزنم ، باز کنی ، از تو بپرسم
آماده ای از خوابِ تو افسانه بسازم؟

هر صبح مربای غزل ، ظرف عسل ، من
 با نان تن داغِ تو صبحانه بسازم

شاید به سرم زد ، سر ظهری ، دم عصری
 در گوشه آن مزرعه میخانه بسازم

وقتی که تو گنجشک منی ، من بپرم باز
یک لانه به ابعادِ دو دیوانه بسازم

می ترسم از آن روز خرابم کنی و من
 از خانه آبادِ تو ویرانه بسازم

دل بیقراری میکند

نیمه از شب رد شده دل بیقراری میکند
چشم من در خواب ناز بازم خماری میکند

هرچه میگویم بخواب بازم حریفش نیستم
چشمها را بسته ام بازم نگاهم میکند


چشم دل را کی توان بست و ندیدن یار را
هرچه میگویم بدل بازم تمرد میکند

چشم و دل باهم گلاویزندو نا فرمان شدند
خواب از چشمم گرفته بیقراری میکند

دل که عاقل نیست تا فرمان برد از قلب من
او کمی دیوانه است کار خودش را میکند

هر نهیبی میزنم بردل نمی ترسد ز من
چشمهایش با دلم نا مهربانی میکند

سینه ی پرپر

بی سبب نیست زمین سینه ی پر پر دارد
به خدا چشم تو یک فاجعه در بر دارد

با نسیم سحری شعله نکش می ترسم
کلبه ی حوصله ی شهر ترک بردارد

گر چه از بودن با تو تن ِ من می لرزد
فکر تو خواب و خیالی ست که در سر دارد

بوی خوش می وزد از سینه ی عطرآگینت
دل ِمن میل به دروازه ی قمصر دارد

یا به آتش بکش و یا به دلم راه بده
کوچه ی چشم تو یک مشت ستمگر دارد

فاصله درد عجیبی ست میان ِ من و تو ...
عابری در قفس تنگ ، کبوتر دارد

گرچه تشویش دل و دین مرا سوزانده ....
پدر عشق بسوزد .......به تو باور دارد ....

گل من

ای فدای تو و آن ناز نگاهت گل من
جان به قربان تو و چشم سیاهت گل من

باورت هست از آن لحظه که تو دور شدی
همه شب منتظرم بر سر راهت گل من

باورت هست دمادم به تو من می گفتم
شده بر دوش من آن بار گناهت گل من

این همه سردی تو باز عذابم داده‌است
مگر آغوش کسی گشته پناهت گل من

یادت آمد به تو گفتم که چه زیبا شده ای
با گلی را که زدی تو به کلاهت گل من

بارها گفته ام ای دوست چنین آه مکش
چون که آتش بکشد خرمن آهت گل من

بنام مادر

"بنام مادر"

پـا به پـای غـم من پیـر شـد و حـرف نـزد...!!!
داغ دیـد از من و تبخـیر شـد و حـرف نـزد...!!!
شب به شب منتظرم بود و دلش پر آشوب.!!!
شب بـه شب آمـدنـم دیـر شد و حـرف نزد.!!!
غصـه میخـورد کـه مـن حـال خـرابـی دارم...!!!
از همین غصـه ی من سیـر شـد و حرف نزد!!!
وای از آن لحظه کـه حرفـم دل او را سوزاند!!!
خیس شد چشمش و دلگیر شد و حرف نزد!!!
صورت پر شده از چین و چروکش یعنی!!!
مادرم خستـه شـد و پیـر شـد و حرف نزد •••!!!

کم است

اینجا برای با تو نشستن چه جا کم است
حتی برای گفتن نام ات صدا کم است

من در خیال با تو پریدن ولی چه سود
اینجا برای با تو پریدن فضا کم است

هر بار مدعی شده ام با منی . ولی
باور نکرده اند که این ادعا کم است

بی تو کسی به بودن من اعتنا نکرد
رسم وفا گم است و متاع حیا کم است

از کوچه ام گذشتی و خاکش طلا نشد
اقبال من هدر شده یا کیمیا کم است ؟

غیر از کساد قافیه و قحطی ردیف
"دنیا برای از تو سرودن مرا کم است "

پشت سرم که پچ پچ مردم زیاد شد
پشت جنازه ام به یقین رد پا کم است

من بمیرم

من بمیرم که بر اندام تو سرما بخورد
کاش سرمای جهان بر بدن ما بخورد

کاش همواره به جای تب و سرما هرشب
به لب مست و پر از عشق تو  صهبا بخورد

تو حبیبی تو نجیبی تو عزیزی ،باید
همه درد و بلا بر من تنها بخورد

به رقص آمده است

زلف را شانه مزن ، شانه به رقص آمده است
من که هیچ... آینه ی خانه به رقص آمده است
من و میخانه ی متروک جوانسالی ها
ساقی بی می و پیمانه به رقص آمده است
مردم شهر نظرباز و تو در جلوه گری
یار می گرید و بیگانه به رقص آمده است
شعری از آتش دیدار به لب دارد شمع
عشق در پیله ی پروانه به رقص آمده است
باد هر چند صمیمانه دویده است به خاک
برگ پاییز غریبانه به رقص آمده است
باز در سینه کسی سر به قفس می کوبد
به گمانم دل دیوانه به رقص آمده است

غلط کرده

دلم جنگل، دلم باران، دلم اصلا غلط کرده
دلم بوسه، لب یاران، دلم اصلا غلط کرده

دلم دریا، دلم ساحل، دلم یک کام پر حاصل
دلم خلوت، دلم جانان، دلم اصلا غلط کرده

دلم یک شب، دلم یک تب، به عشق یار شیرین لب
دلم شاعر، دلم دیوان، دلم اصلا غلط کرده

دلم خنده، دلم شادی، دلم فریاد آزادی
دلم پروازی از زندان، دلم اصلا غلط کرده

دلم مو را، شب او را، دلم آن چشم جادو را
دلم یک صبح جاویدان، دلم اصلا غلط کرده

دلم خواهش، دلم بارش، جواب ناب و بی پرسش
از آن شیرین لب خندان، دلم اصلا غلط کرده

دلم آهی، دلم راهی، به سوی صورت ماهی
دلم ماه شب تابان، دلم اصلا غلط کرده

دلم یک غم، دلم ماتم، که زحمت ها نماید کم
دلم گوری به گورستان ، دلم این بار درسته گفته

دلتنگی

کجایی که خیالاتت،مرا بر خوان دلتنگی
نشانده بی کمی قاتق،کنار نان دلتنگی
من این سو پشت میز آن سو،یکی از عکسهای تو
خیالت میزبان و من،شدم مهمان دلتنگی
چه میز ساده ای داریم!وسطهایش ولی با ذوق
گرفته جای یکدسته،گل از گلدان دلتنگی
مواد لازم شامت،دل من بود بر آتش
خوراک ویژه ای پختی!دلی بریان دلتنگی
تو زحمت میکشی هر شب که باشی میزبانی خوب
ولی این هم نخواهد بود،کمی جبران دلتنگی
گذشته کار از کارم،به فکر دردهایم باش
علاجم کن اگر داری،دوا درمان دلتنگی
بهاری میشوم اما،همین که هست،رویایت
و راضی میکند من را،به یک باران دلتنگی

چه حالی دارد

بغلت گریه ی خاموش چه حالی دارد
غزل و بوسه و آغوش چه حالی دارد!

من که یک عمر شکار توام ای کاش شبی
کبک من باشی و من قوش، چه حالی دارد!

غمزه ی چشم دل آشوب تو کم چیزی نیست
ناز ابروی تو هم روش، چه حالی دارد

دل دیوانه ی زنجیری من می گوید:
حبس در حلقه ی گیسوش چه حالی دارد!

عسلستان غریبی ست گل روش ولی
عسل از شانه ی کندوش چه حالی دارد

طالع شورم اگر پرده بگرداند، آه
چنگ در تار سر موش چه حالی دارد

تار لطفی، غزل سایه ،شب از نیمه گذشت
سر من بر سر زانوش چه حالی دارد

گرفتار شدم

بغلم کن که کمی ساکت وآرام شوم
در خیالی که گرفتار تو شددام شوم

بی هوا بوسه  مزن بر رخ من
بوسه انگاه بزن باز که من رام شوم

بی تو در خلوت این خانه گرفتار شدم
تو بیا تاکه کمی شاد از این کام شوم

پنجره باز کن  نغمه بزن بر خورشید
من به شوق پرستو به  این بام شوم

وقت رفتن تو بیا باز بزن بوسه ی مهر
تا که من همره آن یار دلارام شوم

خورشیدکم

کجای این جنگل شب پنهون می‌شی خورشیدکم؟
پشت کدوم سد سکوت پر می‌کشی چکاوکم؟

چرا به من شک می‌کنی؟ من که منم برای تو
لبریزم از عشق تو و سرشارم از هوای تو

دست کدوم غزل بدم نبض دل عاشقم‌و؟
پشت کدوم بهانه باز پنهون کنم هق‌هقم‌و؟

گریه نمی‌کنم نرو، آه نمی‌کشم بشین
حرف نمی‌زنم بمون، بغض نمی‌کنم ببین

سفر نکن خورشیدکم ترک نکن من‌و نرو
نبودنت مرگ منه راهی این سفر نشو

نذار که عشق من و تو اینجا به آخر برسه
بری تو و مرگ من از رفتن تو سر برسه

گریه نمی‌کنم نرو، آه نمی‌کشم بشین
حرف نمی‌زنم بمون، بغض نمی‌کنم ببین

نوازشم کن و ببین عشق می‌ریزه از صدام
صدام کن و ببین که باز غنچه می‌دن ترانه‌هام

اگر چه من به چشم تو کمم، قدیمی‌ام، گمم
آتشفشان عشقم و دریای پر تلاطمم

گریه نمی‌کنم نرو، آه نمی‌کشم بشین
حرف نمی‌زنم بمون، بغض نمی‌کنم ببین

فکر کن

فکر کن موی تو در باد پریشان باشد
جاده و منظره و نم نم باران باشد
 
پا به پای من دیوانه بیایی برویم
اختیار من و تو دست خیابان باشد
 
بی گمان سخت ترین حادثه مرگ است، ولی
می شود مرگ در آغوش تو آسان باشد
 
می شود کافر از عشق تو مسلمان بشود
یا که کافر بشود هر که مسلمان باشد
 
شهر پر می شود از شاعر و دیوانه ، فقط
فکر کن موی تو در باد پریشان باشد

دل کندم از دنیا

چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهایی ست!! 
ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشایی ست!!
مرا در اوج می خواهی!تماشا کن،تماشا کن...
دروغین بودم از دیروز،مرا امروز حاشا کن!!
در این دنیا که حتی مرگ نمی گرید به حال ما
همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها!! 
فقط اسمی بجا مانده از آنچه بودم وهستم!!
دلم،چون دفترم خالی قلم خشکیده در دستم
گره افتاده در کارم،به خودکرده گرفتارم
بجز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم؟؟
رفیقان یک به یک رفتندمرابا خودرهاکردند
همه خود درد من بودند گَمان کردم که هم دردند...
شگفتا از عزیزانی که هم آواز من بودند
به سوی اوج ویرانی پُل پرواز من بودند

دختر سعدی

دختر ِ سعدی! هلاک ِ بوسه ای شیرازی ام
آنقدر مســـــــتم که حتی با لبی هم رازی ام

تا که بابا "مشــرف الدین" برنگشته زود باش
کمتر از اینها بده با خنده هـــــــایت بازی ام

مادرت من را نبیند پشــــــت ِ در، بد میشود
رویگردان از "اتابــــک خان" و حکم ِ قاضی ام

خنجر ابرو! چشمهـــــایت غارت ِ قوم ِ مغول
زخمی از ناز ِ تو و مغلــــوب ِ مژگان تازی ام

خانده ام رقص ِ تو را در بوستان ِ شیخ اجل
عاشق ِ پروانگی های ِ تو و طنــــــــازی ام

نیست همرنگ ِ لبانت در گلســـــــتان ِ انار
با فقط یک باب از بوسیــدنت هم راضی ام

حالم خوب است

حال من خوب است اما بازهم بد می شود
آب دارد از سَرِ آبادی ام رد می شود

قول دادن ، برنگشتن ، عادت دیرینه ای ست
مرد هم باشد به یکباره مردد می شود

اینچنین با دست خالی برنمی گردم به شهر
عمر من هربار صرف ِ رفت و آمد می شود

آسمان با غم تبانی می کند در چشم هام
با غروب رفتنت هم رنگ دارد می شود

ترس را تزریق خواهد کرد در رگهای من
فکر تو در استخوانم سوز ِ بی حد می شود

آه از نفرین دامنگیر در دامان شب
بدبیاری های من دارد زبانزد می شود

بردلم افتاده دیگر برنمی گردی توهم   ....
آخرش هم اتفاقی که نباید می شود

همین

. درد بی درمان شنیدی؟حال من یعنی همین!
بی تو بودن، درد دارد! می زند من را زمین

می زند بی تو مرا، این خاطراتت روز و شب
درد پیگیرمن است، صعب العلاج یعنی همین!  

ﻧﻪ ﮐﺴﻲ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺳﺖ,ﻧﻪ ﮐﺴﻲ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ
ﻧﻪ ﺧﻴﺎﻝ ﮔﺬﺭ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﻱ ﻣﺎ ﺩﺍﺭﺩ ﻣﺎﻩ

ﺑﻴﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﺪﻥ ﻭ ﻣﺮﮒ ﻣﮕﺮ ﻓﺮﻗﻲ ﻫﺴﺖ؟
ﻭﻗﺘﻲ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻧﺼﻴﺒﻲ ﻧﺒﺮﻱ ﻏﻴﺮ ﺍﺯ اه!

نمی دانستم

بازی عشق کلک داشت نمی دانستم
غم آن سر به فلک داشت نمی دانستم
با نگاهی دل دیوانه،گرفتار شد
سفره عشق، نمک داشت نمی دانستم
دل من صافتر از آینه، اما دل او
شیشه ای بود که لک داشت نمی دانستم
 به وفاداری من آنکه زمن ساده گذشت
 بیشتر از همه شک داشت نمی دانستم
آرزوهام شد آوار، فرو ریخت سرم
سقف این خانه ترک داشت نمی دانستم
باختم زندگی ام را به قماری که در آن
دلبری بود که تک داشت نمی دانستم......

بانوی ترمه پوش

بانوی ترمه پوش غزل ها فدایتان
آیا وکیلم عشق بریزم به پایتان

از گیرودار زندگی امشب دلم گرفت
آیا اجازه هست بمیرم برایتان

دنیا تلاش کرد فراموشتان کنم
امّا چگونه بگذرم از چشم هایتان

من آدمم بهشت به دردم نمی خورد
آماده ام گناه کنم پا به پایتان

می خواستم اجازه بگیرم ولی چه سود
سهمم سکوت بود فقط، از صدایتان

ابلیس خواست یکّه و تنها شوم ولی
امشب خدا نشسته کنارم به جایتان